مسیحامسیحا، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره

آرامشم تویی پسرقشنگم

اولین آتلیه گل پسری

جیگر مامان جونی امروز یک ماه و بیست و هشت روزه بودی که اتلیه رفتیم قربونت برم  عکاس هرکاری میکرد روتو اینوری نمیکردی بالاخره با کلی ادا و اصول موفق شدیم چند تا عکس بگیریم ...
23 مهر 1394

اولین روزهای سه نفرمون

تازه فهمیدیم مادر پدر شدن چقدر سخت و شیرینه تنهایی بزرگ کردن یه موجود فسقلی خیلی سخته  ولی تو نفس ما اینقد برامون شیرین و دوست داشتنی بودی که تموم این سختی ها رو برامون آسون کردی قربونت برم فسقلی که بااین نیم وجب قدت یه دنیا خوشی برامون هدیه آوردی فدای دوتاتون شم   ...
23 مهر 1394

بازگشت به خونمون

بعد از دادن کلی زحمت به مامان جون و بابا جون اومدیم به سمت بندر عباس محل زندگی خودمون همش 15 روزت بود خیلیکوچولو بودی یکم می ترسیدیم ولی میدونستم خدا با منه و من میتونم تازه بابایی عزیزم بود دیگه چی از این بهتر توی این دوران تا سه ماهگی دل درد داشتی دردتم صبح ها بود الهی بگردم هروقت شروع می شد دلم میخواست بمیرم برات ولی تو یه قهرمانی مثل یه شیر اون دوران سخت رو پشت سر گذاشتی البته من و بابا مجیدم قدم به قدم کنارت بودیم و برات از هیچ کاری مضایقه نکردیم ...
23 مهر 1394

روزهای بعد تولد

توی این دوران خواهر عزیزم خیلی کمک حالم بود واقعا ازش ممنونم وقتی بابایی واسه اولین بار دیدت به حدی ذوق زده شده بود که قابل توصیف نیست میگفت تا صبح نتونسته بخوابه از شوق دیدنت حقم داشته طفلکی همون شب همش به من پیام میداد عکسشو بفرست منم کلی از نفسمون براش میفرستادم و اونم همش قربون صدقه دوتامون میرفت    اینم یکی از اون عکساس دردت به جونم   ...
23 مهر 1394

روز دیدار

24 فروردین 94 بود منو بابایی رفتیم بیمارستان  وقتی دکتر معاینه م  کرد گفت که میتونی بستری شی  دلم هری ریخت اومدم بیرون بابایی گفت چی شد گفتم گفته بستری هم ترسید هم برق خوشحالی تو چشماش دیده شداما من همش گریه میکردم و اونم دستامو تو دستش گرفته بود و دلداریم میداد رفتیم خونه شب اومدیم واسه بستری اما گفتن برو صبح بیا مام دست از پا دراز تر برگشتیم شب سختی بود اما عشقم با دلگرمیاش بهم آرامش میداد بالاخره ساعت 8 صبح  راهی بیمارستان شدیم اما باز گفتناز دیروز خیلی فرقی نکردی پس فرصت داری ولی من زدم زیر گریه و گفتم من باید همین امروز زایمان کنم خلاصه از ما اصرار و از اونا انکار من و بابایی رفتیم پیش دکترت خانم نیکو کریمی برام نامه...
23 مهر 1394