بازگشت به خونمون
بعد از دادن کلی زحمت به مامان جون و بابا جون اومدیم به سمت بندر عباس محل زندگی خودمون همش 15 روزت بود خیلیکوچولو بودی یکم می ترسیدیم ولی میدونستم خدا با منه و من میتونم تازه بابایی عزیزم بود دیگه چی از این بهترتوی این دوران تا سه ماهگی دل درد داشتی دردتم صبح ها بود الهی بگردم هروقت شروع می شد دلم میخواست بمیرم براتولی تو یه قهرمانی مثل یه شیر اون دوران سخت رو پشت سر گذاشتی البته من و بابا مجیدم قدم به قدم کنارت بودیم و برات از هیچ کاری مضایقه نکردیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی