مسیحامسیحا، تا این لحظه: 9 سال و 25 روز سن داره

آرامشم تویی پسرقشنگم

دومین سفر دو نفره

این سفر با تمام سفرای عمرم فرق داشت 11 اسفند بود و من میرفتم تا تو عزیز دل رو به دنیا بیارم  واسه اولین بار توی فینگیلی سوار هواپیمای ماهان شدی  بابایی طفلی بازم تنها موند ولی چاره نداشتیم روزای سختی بود هرچی اولش راحت بودم ماه اخر به سختی میگذشت درد حساسیت پوستی و.... ولی ته دلم داشتم از خوشی میمردم که دارم نزدیک میشم به زمان دیدن دلیل زندگیم ...
22 مهر 1394

دوران تکرار نشدنی زندگیم با تو

جیگرمامان اینجا هشت ماهه بودم کلی عکسای قشنگ گرفتیم یادمه 2 اسفند بود خیلی خوش گذشت اگه بدونی خودت چه ذوقی داشتی مامانی رو لگد بارون میکردی من و بابایی کلی میخندیدیم از ورجه وورجه تو بهترین دوران زندگیم بود تو فقط مال من بودی فقط و فقط مال خودم بدون شک میگم مطمینم دیگه این دوره از زندگیم هیچوقت تکرار نمیشه چون تو اینقدر شیرینی که همه رو عاشق خودت کردی نفسم ...
22 مهر 1394

دل نوشته

سلام پسرم این بار برای تو می نویسم برای تو عزیز دل که بدون اینکه بدانی با وجودت سختی ها را برایم آسان نمودی و مرهم دردهایم بودی و باز هم با دیدنت معجزه ای رخ داد وقتی کنارم هستی تمام دردهایم را فراموش میکنم  وقتی شادمانه میخندی و به یکدیگر عشق می ورزیم دنیا از آن من است حال که تورا دارم دیگر از خدای خود چه میخواهم دلبندم همیشه خدا را برای وجود نازنینت شاکرم از اینکه مهر مادری را دروجودم ودیعه نهاد و مرا لایق آن دانست بسیار مسرورم امیدوارم بتوام آنطور که خدا راضی باشد برایت مادری کنم           ...
22 مهر 1394