مسیحامسیحا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

آرامشم تویی پسرقشنگم

دومین سفر دو نفره

این سفر با تمام سفرای عمرم فرق داشت 11 اسفند بود و من میرفتم تا تو عزیز دل رو به دنیا بیارم  واسه اولین بار توی فینگیلی سوار هواپیمای ماهان شدی  بابایی طفلی بازم تنها موند ولی چاره نداشتیم روزای سختی بود هرچی اولش راحت بودم ماه اخر به سختی میگذشت درد حساسیت پوستی و.... ولی ته دلم داشتم از خوشی میمردم که دارم نزدیک میشم به زمان دیدن دلیل زندگیم ...
22 مهر 1394

دوران تکرار نشدنی زندگیم با تو

جیگرمامان اینجا هشت ماهه بودم کلی عکسای قشنگ گرفتیم یادمه 2 اسفند بود خیلی خوش گذشت اگه بدونی خودت چه ذوقی داشتی مامانی رو لگد بارون میکردی من و بابایی کلی میخندیدیم از ورجه وورجه تو بهترین دوران زندگیم بود تو فقط مال من بودی فقط و فقط مال خودم بدون شک میگم مطمینم دیگه این دوره از زندگیم هیچوقت تکرار نمیشه چون تو اینقدر شیرینی که همه رو عاشق خودت کردی نفسم ...
22 مهر 1394

دل نوشته

سلام پسرم این بار برای تو می نویسم برای تو عزیز دل که بدون اینکه بدانی با وجودت سختی ها را برایم آسان نمودی و مرهم دردهایم بودی و باز هم با دیدنت معجزه ای رخ داد وقتی کنارم هستی تمام دردهایم را فراموش میکنم  وقتی شادمانه میخندی و به یکدیگر عشق می ورزیم دنیا از آن من است حال که تورا دارم دیگر از خدای خود چه میخواهم دلبندم همیشه خدا را برای وجود نازنینت شاکرم از اینکه مهر مادری را دروجودم ودیعه نهاد و مرا لایق آن دانست بسیار مسرورم امیدوارم بتوام آنطور که خدا راضی باشد برایت مادری کنم           ...
22 مهر 1394

اولین سفر دونفره

یه روز بعد از سونوی ان تی با خاله زهره و نازنین جون رفتیم کرمانشاه خیللی خیللی خوش گذشت فقط دوری از بابایی خیلی منو اذیت میکرد  یک ماهی موندیم و همون جا سونوی غربالگری دوم رو انجام دادیم و بهمون گفتن تو صددرصد یه گل پسر نازی هرچند من خودم میدونستم خداروشکر همه چی عالی و خوب بود و تو صحیح و سلامت بودی ،دیگه کم کم داشتم تکوناتو حس میکردم گه گداری لگد میزدی یا عین ماهی لیز میخوردی وای که چقدر شیرین بود دلم هری میریخت پایین و یک ساعت فقط فربون صدقه ت میشدم ...
22 مهر 1394

قشنگ ترین صحنه عمرم

20 مهر 1393 سونوی ان تی  زیباترین صحنه دنیا برای اولین بار صورت مثل ماهتو دیدم آقای دکتر حسن پور بهم گفت به احتمال زیاد یه پسر شیطون داری چون خیلی ورجه وورجه میکنه ولی من احتمال نمیدادم بلکه مطمین بودم شما یه قند عسلی تو شیکم مامان جونی ...
21 مهر 1394

روزهای خوش بارداری

زیباترین دوره زندگیم" تا هفته 7 هیچ علایمی نداشتم و این یکم منو میترسوند از اون به بعد به طور خفیف حالم بد میشد اونم عصرا تا ساعت 9-10 شب در کل حالم خوب بود و فوق العاده خوش اشتها  مدام باید چیزی میخوردم  همش منتظر بودم مث بقیه خانمای باردار عق بزنم ولی مثل اینکه خبری نبود تا هفته 15 حالم به همین منوال بود از اون به بعدم کلا خوب شدم  حالا فکر نکنی همش خوش خوشان بود حس حالت تهوع داشتن از خود حالت تهوع بدتره بعلللله جدای از اون امان از استرس واای استرس کشت منو از بس که رو شما جیگر گوشه حساس بودم من جنبه قشنگ دیگه ش فوق العاده مهربون شدن بابایی  بود البته بابا جونی در کل محشره ولی اون روزا دیگه خیلی رویایی بود نمیزاشت ...
21 مهر 1394

وقتی عشقم بابا میشه

    اخ که چه روز قشنگی بود پر از عشق پر از خوشبختی" بابایی بی نهاااااایت خوشحال شد از وجود نازنینت هیچوقت اون بغض از سر شادی قشنگشو فراموش نمیکنم همشم بخاطر قدمای کوچولو و مبارک شما شیرین عسل بود فدات شم الهی ...
21 مهر 1394